انجمن علمی گروه مخابرات (گرایش سوئیچ)

انجمن علمی گروه مخابرات (گرایش سوئیچ)
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انجمن علمی گروه مخابرات (گرایش سوییچ) و آدرس mohammaddindar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 مواجهه عارفان و پادشاهان يکي از درون مايه هاي نکته آموز در متون عرفاني است. فريدالدين عطار نيشابوري (۵۵۳- ۶۲۷) که به «شاعر سفرهاي روحاني» مشهور شده است در تمثيل هاي داستاني خود تلخ ترين انتقادها را از زبان شخصيت هايي بيان مي کند که پادشاهان در ويرانه ها، گذرگاه ها و يا در گوشه عزلت شنواي سوزدل و فرياد اعتراض آنان مي شوند. اين انتقادهاي خطرآفرين حرف دل شاعران عارف مسلک است که از زبان شخصيت هاي ساده دل و مجنون صفت موسوم به «عقلاي مجانين» نقل مي شود. «مصيبت نامه» عطار که بعد از منطق الطير مهم ترين اثر اوست از اين گونه داستان ها سرشار است.

 

ملکشاه و پيرزن

در راه بازگشت از شکار، ملکشاه سلجوقي همراه با سپاهيان در چمنزاري بر لب دهي فرود مي آيند. چند نفر از غلامان در آن حوالي گاوي را پيدا و آن را ذبح مي کنند و مي خورند. پيرزني در مسير عبور ملکشاه از روي پل لب به اعتراض مي گشايد که:

گر بر اين سر پل بدادي داد من/ رستي از درد دل و فرياد من

ورنه پيش آن سر پل وان صراط/ داد خواهم، اين زمان کن احتياط

شکوه و دادخواهي پيرزن به علت از دست رفتن سرمايه زندگي خود، ملکشاه را به عذرخواهي مي کشاند تا جايي که هفتاد گاو به جاي يک گاو به او مي بخشد و پيرزن در حق او نماز شکر مي گزارد و سعادتمندي او را از خدا مي خواهد.

کس چه داند تا دعاي پيرزن/ چون بود وقت سحرگه تير زن

آن چه زالي در سحرگاهي کند / مي ندانم رستمي ماهي کند

گر نبودي رحمت آن پادشاه / بازماندي تا ابد در قعر چاه

 

حکايت هاي هارون الرشيد و بهلول

ناگهي بهلول را خشکي بخاست / رفت پيش شاه و از وي دنبه خواست

آزمايش کرد آن شاهش مگر / تا شناسد هيچ باز از يکدگر

گفت شلغم پاره بايد کرد خورد / پاره کرد آن خادميش و پيش برد

اندکي چون نان و آن شلغم بخورد / بر زمين افکند و مشتي غم بخورد

شاه را گفتا که تا گشتي تو شاه / چربي از دنبه برفت اين جايگاه

بي حلاوت شد طعام از قهر تو / مي ببايد شد برون از شهر تو

در حکايتي ديگر پادشاه به بهلول غذايي مي دهد. او آن غذا را پيش سگ مي اندازد. ديگران از او خرده مي گيرند که آيا از پادشاه نمي انديشي که غذايش را به سگ مي دهي و بي حرمتي مي کني؟

بهلول گفت: ساکت باش، اگر سگ‌ها هم بدانند آن را نمي‌خورند!

بر تخت نشستن بهلول به جاي هارون الرشيد حکايتي است که بيان گر مکافات و جزاي حاکمان زورمدار را به طنز بيان مي کند:

رفت يک روزي مگر بهلول مست / در بر هارون و بر تختش نشست

خيل او چندان زدندش چوب و سنگ / کز تن او خون روان شد بي درنگ

چون بخورد آن چوب بگشاد او زبان / گفت هارون را که اي شاه جهان

يک زمان کاين جايگه بنشسته ام / از قفا خوردن ببين چون خسته ام

تو که اين جا کرده اي عمري نشست / بس که يک يک بند خواهندت شکست

يک نفس را من بخوردم زان خويش / واي بر تو زان چه خواهي داشت پيش


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, ] [ 11:9 ] [ محمد دیندار ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 147
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 147
بازدید ماه : 196
بازدید کل : 73970
تعداد مطالب : 193
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1



ایران رمان